به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد»
پروانه ::: دوشنبه 86/10/10::: ساعت 12:1 صبح
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 3 کل بازدید :144016
بازدید دیروز: 3 کل بازدید :144016
>>اوقات شرعی <<
>> درباره خودم <<
پروانه
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هر چه خواهی کن
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هر چه خواهی کن
>>آرشیو شده ها<<
>>لوگوی وبلاگ من<<
>>لینک دوستان<<
جهاد مجازی
ضد وهابیت
توکای شهر خاموش
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
انگاره های یک دیوانه
انتظار فرج
انگاره های یک دیوانه
ضد وهابیت
توکای شهر خاموش
خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا
انگاره های یک دیوانه
انتظار فرج
انگاره های یک دیوانه
>>لوگوی دوستان<<
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<